این خاطره برای سن 16 سالگی منه وقتی من دوست دختر داشتم یک بار باهاش رفتم بیرون به من گفت از چه چیزی خیلی خوشت میاد من گفت از وسایل بچه گفت وسایل بچه یعنی چی گفتم خودت حدس بزن گفتش گفش گفتم نه گفتش لباس گفتم نه گفتش گفتم نه گفتم وسایل بازی گفتم آره ولی از چیز های دیگه هم داره دوست دارم گفتش نکنه منظورت پوشک گفتم آره گفتش واااااااای چرا گفتم علاقه شدید دارم گفتش دروغ میگی الان استفاده میکنی گفتم آره گفتش ملاقات بعد خودت را پوشک کن بیا ببینم من هم ملاقات بعدی مشما کردم رفتم وقتی رسیدم بهش کمی قدم زدیم گفتش ببینم مشماتو رفتیم تو یه کوچه خلوت یک دفعه من شلوارم را کمی کشیدم پایین دید خندید بعدش گفش من گفتم مسخره میکنی ولی انگار جدی جدی علاقه داری بعد اومدم شلوارم را بکشم بالا چون لی بود خیلی به سختی میرفت خودش شلوارم را کشید بالا بعد یکی محکم زد به پشتم گفتش برم مشمایی خودم
داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت چهارده
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت سیزده
گفتم ,گفتش ,آره ,شلوارم ,وسایل ,گفش ,شلوارم را ,گفتم نه ,گفتم آره ,گفت از ,دارم گفتش
درباره این سایت