خاطرات پوشک

قسمت چهاردهم 

این داستان

آغاز زندگی من 

بسیار خوشحالم که می توانم به شما شیر بدهم - در حالی که سرم را نوازش می کرد و با دست دیگرم را نوازش می کرد برایم توضیح داد. دم.که آرامم کرد، ناگهان میل به ادرار کردن به سراغم آمد، می دانستم که این بار فرق می کند. فرق میکرد چون با خودم تکرار میکردم "اینو دوست دارم" "میخوام همینجوری ادامه بدم"، "میخوام تا آخر عمرم بچه باشم" اینو گفتم ول کردم ادرار کنم، پوشک سنگین شد موضوع چند ثانیهبعد از آن روز می‌توانستم بدون نیاز بهایستادن ادرار کنم و همانطور که مادرمپیش‌بینی کرده بود، کم کم ادرار کردن خود به خود شروع شد، حتی شب هنگام که من خواب بودم.اینطوری زندگی من تغییر کرد، من از فردی که در زندگی تنها بودم به یافتن خانواده و عشق فراوان رسیدم. اما برای این کار مجبور شدم، در بقیه روزهایم، خودم را به شیرین ترین نوزادان تبدیل کنم.

.(پایان این داستان) .

داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی

خاطره یا داستان ارسالی 2

خاطره یا داستان ارسالی

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت چهارده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت سیزده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت دوازده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت یازدهم

زندگی ,ادرار ,داستان ,نوازش ,میخوام ,اینو ,نوازش می ,می کرد ,زندگی من ,را نوازش ,ادرار کردن

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

***وبلاگ خدام الحسین 1389 *** فروش کاربردی فایل های دانشجویی و دانش اموزی روزنوشته های یک حافظ قرآن اداره کتابخانه‌های عمومی کلاردشت حرفهایی که گفته نشد کتابخانه عمومی قائمیه اشکنان joujekeshi poorblog عمران بازی انلاین کامپیوتر یا لب تاب