خاطرات پوشک
قسمت سیزدهم
این داستان
آغاز زندگی من
بنابراین روزها گذشت، من به آن زندگی عادت کردم. باید اعتراف کنم که سخت ترین چیزی که برای من سخت بود مسئله پوشک بود. از طرفی من هنوز نمی توانستم بدون توقف و باز کردن زیپ پوشکم ادرار کنم.یک روز بعدازظهر مادرم به من زنگ زد، من در حال خزیدن بودم (همانطور که او می خواست) و او مرا روی بغلش دراز کشید. زن پیراهنش را درآورد و تنهاش را جدا کرد و سینههایش را آشکار کرد. او مجبور نبود توضیح زیادی برای آنچه می خواست داشته باشد. دهنم رو باز کردم و گذاشتم نوک سینه ام وارد بشه. من مثل یک بچه مکیدم. در کمال تعجب، شروع به احساس طعم شیرین کردم. سعی کردم دور شوم، اما مامانم جلوی من را گرفت.قرص هایی مصرف می کنم که به من کمک کرد شیر تولید کنم و با تحریک شما خیلی بیشتر تولید می شود.
.ادامه دارد.
داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت چهارده
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت سیزده
کنم ,زندگی ,سخت ,یک ,خاطرات ,خواست ,به من ,می خواست ,کنم که ,من مثل ,مثل یک
درباره این سایت