خاطرات پوشک

قسمت دوازدهم

این داستان

آغاز زندگی من 

مادرم بعد از مدتی آمد، در آن زمان بوی نامطبوعی تمام اتاق را فرا گرفته بود.

او در حالی که پوشک من را از پشت کشید، فریاد زد: "این بچه ای است که قبلا مدفوع کرده است."مثل قبل مرا به اتاقم برد و روی میز تعویض لباس گذاشت. پوشک بدبو را درآورد و با دستمال مرطوب تمیزم کرد (حتما چند تا خرج کرده تا من پاک شدم). یک پوشک جدید پوشید و لباس بدن را در قسمت فاق بست.خیلی به رفتارت افتخار می کنم، هر دقیقه که می گذره بیشتر بچه ای.

.ادامه دارد

داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی

خاطره یا داستان ارسالی 2

خاطره یا داستان ارسالی

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت چهارده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت سیزده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت دوازده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت یازدهم

پوشک ,قسمت ,ای ,لباس ,بچه ,کرده ,بچه ای ,تا من ,من پاک ,کرده تا ,خرج کرده

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

yasflowersic poket کلاسِ درس جامع ترین خبرنامه آنلاین کتابخانه عمومی ثامن الحجج (ع) باخرز کتابخانه عمومی آزادگان ساری فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی کتابخانه عمومی آیت الله اراکی - فرهنگسرا THink؛ راهکارهای آموزش و یادگیری زبان‌های خارجه انجمن علمی انستیتو مهندسی نفت دانشگاه تهران