خاطرات پوشک
قسمت دهم
این داستان
آغاز زندگی من
و مرا در آغوش گرفت و روی میز تعویض بزرگی گذاشت، پوشک کثیفم را در آورد، با دستمال مرطوب تمیزم کرد و یک دستمال جدید روی من گذاشت. لباسامو عوض کردم و منو برد تو آشپزخونه.یک بار دیگر مرا روی صندلی بلند گذاشت، سپس یک پیش بند و برای صبحانه ام فرنی از موز به من داد. من از اینکه با من مثل یک بچه رفتار می شود شرمنده بودم، اما حقیقت این است که "مامان" من بسیار شیرین و مهربان بود و شرایط را قابل تحمل تر می کرد.صبح روی زمین نشسته بود و سعی می کرد برای چند خرس عروسکی سرگرمی پیدا کند. ناگهان میل شدیدی به مدفوع به سراغم آمد. می دانستم که باید این کار را در پوشکم انجام دهم، اما مطمئن نبودم. پی یک چیز بود، این خیلی متفاوت بود.
.ادامه دارد.
داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت چهارده
خاطرات پوشک داستان زندگی من قسمت سیزده
یک ,روی ,مرا ,گذاشت، ,زندگی ,خاطرات ,زندگی من ,می کرد ,بود و ,را در ,روی زمین
درباره این سایت