خاطرات پوشک

قسمت یازدهم

این داستان 

 آغاز زندگی من

سپس به یاد آوردم که من این شرط را پذیرفته بودم که مانند یک نوزاد واقعی با من رفتار شود، بنابراین هیچ گزینه ای نداشتم. کمی جا افتادم، خودم را جمع و جور کردم و احساس کردم مدفوع بیرون آمد و پوشک آن را نگه داشت. وقتی کارم تمام شد، آماده شدم که بنشینم، می دانستم که چه اتفاقی می افتد. من خودم استعفا دادم و این کار را کردم. به همان اندازه که ناخوشایند بود، از اینکه مدفوع را در حال له شدن و ریختن روی پوشک احساس کردم، خوشحال شدم.

.ادامه دارد.

داستان تولد دوست دخترم ( خاطره واقعی واقعی

خاطره یا داستان ارسالی 2

خاطره یا داستان ارسالی

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت چهارده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت سیزده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت دوازده

خاطرات پو‌شک داستان زندگی من قسمت یازدهم

پوشک ,خاطرات ,شدم ,زندگی ,مدفوع ,قسمت ,قسمت یازدهم ,زندگی من ,استعفا دادم ,دادم و ,خودم استعفا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دروس معارف دانشگاه vistatarhdf سیاست neginekavirev تا سن پطرزبورگ administrativeinformation مهاجرت به خارج از کشور فروشگاه اینترنتی ماه بانو sahartanha5960 تک اموزش